معنی از آفات نباتی

لغت نامه دهخدا

آفات

آفات. (ع اِ) ج ِ آفت (آفه). آسیبها: آن چهار که مطلوب است و بدین اغراض بجز آن نتوانند رسید، کسب مال است از وجهی پسندیده... و صیانت نفس از حوادث و آفات آنقدر که در امکان درآید. (کلیله و دمنه). و حوادث و آفات عارضی... در کمین. (کلیله و دمنه).
بنفشه با شقایق در مناجات
فلک میگفت فی التأخیر آفات.
نظامی.
- آفات آسمانی، در زراعت، آسیبهای جوّی که به کشت رسد، چون سِن و تگرگ و ملخ و شجام و زنگ و امثال آن.
|| مصائب. بلیات. مِحَن.


نباتی

نباتی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نبات بمعنی شکر مصفای بلورین. || کنایه از شیرین است. به شیرینی نبات. شیرین چون نبات: انگور نباتی. || نام رنگی است. (فرهنگ نظام). به رنگ نبات. (ناظم الاطباء). زرد تیره ٔ کم رنگ. رجوع به نباتی رنگ شود:
شد جلوه گر آن رنگ نباتی شب مهتاب
دارد مزه این عیش که شیر است و شکر هم.
؟ (از آنندراج).
- هندوانه ٔ نباتی، هندوانه ٔ زردرنگ به رنگ نبات.

نباتی. [ن ُ] (ص نسبی) منسوب است به نباته. (از الانساب سمعانی).

نباتی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نبات بمعنی گیاه. (ناظم الاطباء). هر چیز که نسبت به نبات داشته باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج). || از جنس نبات. گیاهی. مقابل جمادی و حیوانی.
- نفس نباتی، قوه ای است که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد [رجوع به طبیعی شود]. نفس نباتی را هشت خادم دیگر باشد و آن جاذبه، ماسکه، هاضمه، ممیزه، دافعه، مصوره، مولده و منمیه است. (یادداشت مؤلف).
|| (حامص) نبات بودن. گیاه بودن:
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یکچند همی بودم چون مرغک بی پر.
ناصرخسرو.

نباتی. [ن َ] (اِخ) احمدبن محمدبن مفرح، معروف به ابن الرومیه. رجوع به ابن الرومیه شود.

نباتی. [ن َ] (اِخ) ابوالقاسم (سید...). فرزند سیدمحترم اشتبینی قره داغی تبریزی، متخلص به نباتی. از عارفان و صوفی مشربان قرن سیزدهم هجری است. او را به لهجه ٔ ترکی آذربایجانی دیوان شعر است و این دو بیت او راست:
گوشه ٔ وحدت نه عجب جایمش
سرّ نهان اوردا هویدایمش
عاشق و دیوانه لرین منزلی
رتبیه باخ عرش معلایمش.
وی به سال 1262 هَ. ق. در اشتبین وفات کرد. (از ریحانهالادب ج 4 ص 163 از ذریعه). و نیز رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مجلس شورای ملی ص 434 و دانشمندان آذربایجان ص 370 شود.

نباتی. [ن َ تی ی / تی] (از ع، ص نسبی) منسوب به نبات است. (الانساب سمعانی). گیاهی. رجوع به نبات شود. || گیاه شناس. حشایشی. عشاب. شجار. العارف بالنباتات و الحشائش. (معجم متن اللغه). عارف به نبات. (اقرب الموارد). نبات شناس. رجوع به گیاه شناس شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نباتی

نباتی در فارسی گیاهی، گیاهخوار، گیاهشناس گیاهگونی گیاهگونگی


آفات

ج آفت، آسیبها

عربی به فارسی

آفات

جانوران موذی , جانور افت , حشرات موذی

فرهنگ معین

آفات

[ع.] (اِ.) جِ آفت، آفت ها، آسیب ها.

فرهنگ عمید

آفات

آفت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آفات

آسی بها، آفت ها، گزندها

معادل ابجد

از آفات نباتی

953

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری